محمد محمدعلی و انجمن هنر و ادبیات ونکوور

این مطلب در شمارهٔ ۱۹۵ رسانهٔ همیاری، یادنامهٔ استاد محمد محمدعلی، منتشر شده است. برای خواندن سایر مطالب این یادنامه اینجا کلیک کنید.

مرتضی مشتاقی – ونکوور

محمد محمدعلی تازه به ونکوور آمده بود. در جلسه‌ای ادبی برای اولین‌بار با هم حضوری آشنا شدیم. قراری گذاشتیم تا مروری کنیم بر آنچه می‌نویسیم و خواهیم نوشت. هفته‌ای یک‌بار همدیگر را می‌دیدیم. دوستان دیگر هم که از این دیدارها مطلع شدند، کم‌کم به جمع ما پیوستند و جلسات ماهانه در خانهٔ ما شکل گرفت. چندین ماه این جلسات ادامه داشت تا اینکه تعداد به‌قدری زیاد شد که برگزاری آن در خانه میسر نبود. به‌پیشنهاد دوستان مکانی در کامیونیتی‌ سنتر کوکئیتلام تهیه کردیم. حالا تعداد نویسندگان و هنرمندان آن‌قدر زیاد شده بود که نظم خاص طلب می‌کرد. نام «انجمن هنر و ادبیات» انتخاب شد و فعالیت رسمی آن از سال ۲۰۱۰ آغاز شد. 

هر ماه جلسه‌ای داشتیم که داستان و شعرهای تازه در آن خوانده و بررسی می‌شد. محمد محمدعلی یکی از ستون‌های اصلی قسمت داستان‌خوانی‌ بود. با نگاه استادانهٔ خود نظر می‌داد و نویسندگان جوان را تشویق به کار بیشتر می‌کرد. همیشه نقاط مثبت داستان‌ها را می‌دید و روی آن تأکید داشت. 

حضور محمدعلی با تجربه‌های خود نعمتی بود برای گسترش هرچه بیشتر فعالیت‌های انجمن. حالا انجمن آن‌قدر تولید داشت که می‌توانست هر فصل برای عموم برنامه عرضه کند. از خواندن داستان و شعر تا نمایش فیلم و تئاتر و اجرای موسیقی. هر سه ماه یک‌بار این برنامه‌ها اجرا می‌شد. محمدعلی در تمام فصول در قسمت داستان‌ و سخنرانی‌های ادبی فعالانه شرکت داشت و با صدای گرم و دلنشین خود همه را مجذوب سخنان خود می‌کرد. 

حالا انجمن چنان بزرگ شده بود که نام آن در سراسر جهان برای هنرمندان ایرانی نامی آشنا بود. چندین مجموعه‌داستان از اعضا منتشر شد و … . 

انجمن تصمیم گرفت که هرساله بزرگداشتی برای یکی از نویسندگان و شاعران برگزار کند. باز هم تجربهٔ محمدعلی بود که به یاری‌مان آمد و چگونگی انجام آن را شرح داد. با راهنمایی‌های او بود که توانستیم طی چهار سال از چهار نویسنده و شاعر قدردانی کنیم. 

۱- عبدالقادر بلوچ

۲- نسیم خاکسار

۳- اسماعیل خویی

۴- داریوش آشوری

همچنین برای فعالیت‌های فصلی از استادان عزیزی چون دکتر کریمی حکاک، دکتر حمیدرضا رحیمی، دکتر علیرضا زرین، دکتر مسعود نقره‌کار و ناصر رحمانی‌نژاد دعوت شد تا به ونکوور بیایند. 

در فعالیت‌های انجمن یکی از کسانی‌که همیشه کنارم بود و از تجربه‌اش همهٔ ما کمال استفاده را می‌کردیم، استاد محمد محمدعلی بود. 

آخرین بوسه

از همان روزهای اول تا آخرین روزها، آن‌قدر به هم نزدیک بودیم که مرتب همدیگر را می‌دیدیم یا هفته‌ای یکی‌دوبار تلفنی از زمین و آسمان با هم صحبت می‌کردیم. ماه گذشته از من خواست که حتماً در جلسهٔ حضوری کارگاه داستان‌نویسی شرکت کنم. قول دادم و رفتم. گفته بود که سرما خورده، کمی کسالت داشته و برطرف شده، همان‌جا بود که متوجه ضعف بدنی او شدم. دست‌ها را ستونِ سر کرده بود و با چشم‌های بسته داستان‌ها را گوش می‌کرد. تنها عشق به ادامهٔ کار کارگاه بود که او را به کلاس کشانده بود. به همتش آفرین گفتم، بی‌آنکه حرفی بزنم، بی‌مقدمه جلو رفتم و بر گونه‌اش بوسه زدم. زیرچشمی با نگاهش پرسید «این بابت چه بود؟» بعد بی‌آنکه سخنی ردوبدل شود هر دو خندیدیم. حس عجیبی داشتم. نگران حالش بودم. در پایان جلسه چند بار خداحافظی کردم، اما نمی‌توانستم دور شوم. شقایق (دخترش) امیدوارم کرد که قرار دکتر دارند و همه‌چیز تحت کنترل است. رفتم، اما هنوز به آن چهرهٔ مهربان فکر می‌کردم که نگران کلاسش بود. 

در بیمارستان که بستری بود، پیام داده بود کلاس‌ها را ادامه دهید. دوستان کارگاه هم همین کار را کردند. حتم دارم از شنیدن ادامهٔ کار کلاس‌ خوشحال بود و با آرامش کامل خوابید.

حالا غم او را داریم. روزهای سختی را پشت سر می‌گذاریم. استاد همچنان به‌گونه‌های مختلف در تک‌‌تک ما زنده است. کافی است کنار هم باشیم، کلاس‌ها مثل گذشته برقرار شود تا حضور خندان او در کنارمان همواره حس شود. 

۱۷ سپتامبر ۲۰۲۳

ارسال دیدگاه